با تو بودن، بی تو بودن، بهانه
خدا «چرا عاشق شدم من» رو گوش می دم
به قول قیصر
عشق هم شاید
اتفاقی ساده و عادی است!
تو این روزها که سالگردشه
خسته ام از آرزوها، آرزو های شعاری
شوق پرواز مجازی، زندگی های اداری ...
اما
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات
پر از رد دقایق نبود
شاید اینقدر قلبم تیر نمی کشید
امروز سر کلاس فرانسه احساس کردم
قلبم داره از کار می افته
توی اتوبوس یه خانومی کنارم نشسته
یه بسته سیگار کنت تو کیفش
هدفونشو می ذاره تو گوشش
آروم اشک می ریزه
دلم می خواد بغلش کنم و
با هم گریه کنیم
با گریه های یک ریز
یک ریز
مثل ثانیه های ناگریز
با روز های ریخته
در پای باد
با هفته های سوخته
با سالهای سخت...
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد
دلم برای دل تنهام می سوزه
برای دل تنهام که از
ساده ترین اتفاق زندگی محرومه
زنده بودن، سرودن بهانه
هرچه جز با تو بودن بهانه
چرا آدم ها بهانه های با هم بودن رو نمی فهمند؟
همه عمرم دنبال هیجان بودم
و همین هیجان ... ولش کن
چه فایده؟ چه فایده از این حرفها
کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هبوط ابدم از پی دانستن بود
وبلاگم شده مثل پیدا کردن
دفتر خاطرات یه دختر پونزده ساله
تا همه حرفهای یواشکیشو بخونی
یواشکی
کشت تقدیر تو ما را به که باید گفت؟
مردم از درد خدا را به که باید گفت؟ ...
شکوه از هرچه و هرکس به خدا کردم
گله از کار خدا را به که باید گفت؟...
....................................................................
هشت آبان، سالگرد قیصر امین پور
خدا روستا را
بشر شهر را ...
ولی شاعران
آرمانشهر را آفریدند
که در خواب هم
خواب آن را ندیدند
(مدینه فاضله از گلها همه آفتابگردانند.)
.......................................................................
یه هفته ای می شه که نوشتمش
ولی شک داشتم بذارمش تو وبلاگم
....................................................................
یه دو هفته ای می شه که
همه کلاسمون با هم
خاله شدیم
علی کوچولوی فاطمه ...
کلمات کلیدی :